نقی زیباترین نام جهان است
چی شد که طلبه شدم؟!
از سال ها پیش دوست داشتم وارد حوزه شوم، ولی از محیط آن خوشم نمیآمد. رفتار بعضی از طلاب مرا منزجر کرده بود.همیشه میگفتم اگر یک روز بخواهم طلبه شوم برای تحصیل به قم خواهم رفت.
اما کمکم در درونم احساس درد کردم، میدیدم که ظرف وجودم خالیست، به دنبال منبعی از انرژی بودم که وجودم را سرشار کند. به فکر ادامه ی تحصیل افتادم،تصمیم گرفتم در رشتهای دیگر وارد شوم. در کنکور کارشناسی ارشد را ثبت نام کردم آن هم در رشته ای که خیلی با رشتهی دانشگاهی خودم متفاوت بود. منی که مهندسی خوانده بودم میخواستم در کنکور رشته ی الهیات شرکت کنم. ولی…
همیشه یک رفیق ناب میتواند بهترین راه حل ها را پیش پای آدم بگذارد.
دوستی داشتم که همیشه از تجربیاتش برایم میگفت، از کلاسهای احکام ونهج االبلاغه ای که میرفت تا فضای معنوی و رقابتی حاکم بر حوزه. با توجه به تعریف های او میتوانستم تفاوت حوزه و دانشگاه را خوب بفهمم. و من بیش از پیش تشنه ی دانستن میشدم.
دغدغه هایی که در دل و ذهن داشتم مرا بیشتر مصر میکرد. تصمیم گرفتم به کلاسهای معارف که در حوزه تشکیل میشد بروم. اوایل برایم سخت بود، ولی کم کم از آن فضا و استادان و طلبه ها خوشم امد. برای ثبت نام در حوزه، دو دل بودم.
زهرا، همان رفیق همیشه همراه، که تجربیاتش را در اختیارم گذاشته بود برای ثبت نام به عنوان طلبه، مشوقم شد. می گفت: “دعوت شده ای، اجابت کن.”
تابستان ۹۵ بود که به مشهد سفر کردم. آنجا بود که خیلی بیشتر علاقه مند شدم و تصمیمم قطعی خود را گرفتم، شدم سرباز آقا.
می دانستم طلبگی سختی های خودش را دارد، از نیش و کنایه و طعنه گرفته تا هر چیزی که هر طلبه ای باید تحمل کند.
اما همین که در فضایی قدم بر میدارم که آقایم قدم بر میدارد، جایی نفس میکشم که او نفس میکشد، مرا خریدار تمام این سختی ها کرده است…
حوزه صفایی دیگر دارد. اینجا خانه ی فرزند حضرت مادر(س) است. بودن در اینجا برایم شده است لذت بخشترین لحظههای عمرم.
خدایا شکرت
اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلى کلِّ نِعْمَةٍ کانَتْ اَوْ هِىَ کائِنَةٌ
جاماندهای که جانماند
با خودم میگفتم دعوت شدی ولی اجابت نکردی؛ چرا؟! آیا دوباره صدات میزنن؟
نه..
جاموندی از این قافله، مثل اربعین که جاموندی،
و فقط اشک بود، و زیر لب میخوندی: من جاموندم…
دلم گرفت از اینکه دوستام میخواستند راهی فکه و طلاییه و مارد شوند، ولی من نه..
ناراحت بودم که چرا به دعوت شهدا پاسخ ندادم
دعوتشون رو رد کردم…
وقتی فهمیدم دوستی از مشهد برنگشته راهی نجف هست، بیشتر دلم گرفت از خدا خواستم که اگه میشه یبار دیگه شهدا دعوتم کنن…
دقیقه نودی شد و من راهیم، راهی سرزمین نور
راهیان نور… شهدا ممنونم
خدایا ممنونم
الحمدالله
شکراًلله
اقتصاد مقاومتی، تولید و اشتغال
رنج دارند مردم
گله مندند و خسته از فشار
نانشان لای چرخهای اقتصاد لیبرال گیر کرده
و بغضشان در حصار گلویی
که حق فریاد و اعتراض به بی عدالتی را از او گرفتهاند
مردم حق دارند
توقعشان نه معجزه،
که فقط دیدن تلاش و دغدغهی مسئولانیست
که از توهم مهار تورم و اشتغال و رشد اقتصاد، راضیاند!
شاید وضع محلهشان فرق میکند!
شاید هم شمردن اسکناسهای نجومی
فرصتی برای سر زدن به سبزیفروش و نانوایی سر کوچه
برایشان نگذاشته
اینها همه مهم است و مهم نیست
که ما امت صبر یم
تحمل تلخیها سخت است و
سخت نیست
که هر چه هست، انتخاب همین مردم است
برخی کاش بفهمند
اگر بازار ایران هنوز نفس میکشد
به برکت پویایی و شور جوانهاست
به برکت دعای امامشان
و عرق مردان غیورست
نه دستاوردهای دولت !
۹۶ را با امر شما شروع میکنیم
و به امید گشودهشدن گرهها
به کسی رای خواهیم داد
که تابع امر امامش باشد
پرتلاش، مجاهدانه و سرسخت، به سوی #اقتصاد_مقاومتی_تولید_اشتغال